جدول جو
جدول جو

معنی هم آهنگی - جستجوی لغت در جدول جو

هم آهنگی
(هََ هََ)
هم قصدی. همراهی. موافقت. (یادداشت مؤلف) :
در آن پرده که شیرین ساختی ساز
هم آهنگیش کردی شه به آواز.
نظامی.
رجوع به هم آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
هم آهنگی
توافق وتناسب وارتباط چندصدای مختلف درآن واحد. توضیح بشر سر رشته این علم را در طبیعت پیدا کردن و در صدد تکمیل و تدوین آن بر آمده تا علمی جداگانه شده است. اولین کنجکاوی انسان برای پیدا کردن هماهنگی اصوات در قرون وسطی شروع شده و رفته رفته ترقی کردن تاآنکه در قرن هفدهم میلادی تدوین شده و موسیقیدانهای بزرگ اروپایی قطعات موسیقی خود را بوسیله تکمیل این فن مقبول و پسندیده تر از ترکیبات سابق کردند. عنصر اصلی این علم توافقهاست و آنها چند نوت مختلف است که در یک آن با هم شنیده میشود. توافقها ممکن است از دو یا سه یا چهار یا پنج صدای مختلف تشکیل شود و دراین صورت توافقات دو صدایی و چهار صدایی و پنج صدایی موسوم میشود، اتحاداتفاق
فرهنگ لغت هوشیار
هم آهنگی
آکورد
تصویری از هم آهنگی
تصویر هم آهنگی
فرهنگ واژه فارسی سره
هم آهنگی
تناسب، تجانس، سازگاری، توافق، موافقت، وفاق، هم دلی، همسازی، هم سویی، هم نوایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هََ هََ)
دمساز. هم آواز. موافق. (یادداشت مؤلف). دو تن که یک اندیشه و یک آهنگ دارند:
که چندان سپه کرد آهنگ من
هم آهنگ این نامدار انجمن.
فردوسی.
در این پرده با آسمان جنگ نیست
که این پرده با کس هماهنگ نیست.
نظامی.
در این پرده گر سازگاری کنی
هم آهنگ را به که یاری کنی.
نظامی.
گر سیاه است و هم آهنگ تو است
تو سفیدش خوان که همرنگ تو است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِهََ)
صفت و حالت یک آهنگ. هم آهنگی. (ازیادداشت مؤلف). رج__وع به یک آهنگ و هم آهنگی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ / نِ)
با یکدیگر در یک خانه بودن. در یک خانه سکونت جستن. همنشینی:
شهنشه پذیرا شد آن خانه را
به همخانگی برد فرزانه را.
نظامی
روا دارد ازدوست بیگانگی
که دشمن گزیند به همخانگی.
سعدی.
، دوستی:
با دو حکیم از سر همخانگی
شد سخنی چند ز بیگانگی.
نظامی.
رجوع به هم خانه شود
لغت نامه دهخدا
توافق وتناسب وارتباط چندصدای مختلف درآن واحد. توضیح بشر سر رشته این علم را در طبیعت پیدا کردن و در صدد تکمیل و تدوین آن بر آمده تا علمی جداگانه شده است. اولین کنجکاوی انسان برای پیدا کردن هماهنگی اصوات در قرون وسطی شروع شده و رفته رفته ترقی کردن تاآنکه در قرن هفدهم میلادی تدوین شده و موسیقیدانهای بزرگ اروپایی قطعات موسیقی خود را بوسیله تکمیل این فن مقبول و پسندیده تر از ترکیبات سابق کردند. عنصر اصلی این علم توافقهاست و آنها چند نوت مختلف است که در یک آن با هم شنیده میشود. توافقها ممکن است از دو یا سه یا چهار یا پنج صدای مختلف تشکیل شود و دراین صورت توافقات دو صدایی و چهار صدایی و پنج صدایی موسوم میشود، اتحاداتفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم رنگی
تصویر هم رنگی
دارای رنگ مشترک بودن، دارای سجیه و عادت مشترک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آهنگ
تصویر هم آهنگ
یکنواخت و موافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سنگی
تصویر هم سنگی
هم وزنی، همشانی همرتبگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آهنگ
تصویر هم آهنگ
((هَ هَ))
موافق، متحد، دو یا چند صدا که با هم توافق و تناسب داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
انسجام، تنظیم، نظم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
Coherence, Cohesiveness, Congruence, Orchestration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
cohérence, congruence, orchestration
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
সামঞ্জস্য , সঙ্গতি , অর্কেস্ট্রেশন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
ความสอดคล้อง , ความสอดคล้อง , การจัดการวงดนตรี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
koherensi, kesesuaian, orkestrasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
קוהרנטיות , קַו שָׁוֶה , תִּזמוּר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
一貫性 , 編曲
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
一致性 , 管弦乐编配
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
mfanano, upangaji wa muziki
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
일관성 , 일관성 , 오케스트레이션
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
tutarlılık, uyum, orkestrasyon
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
spójność, orkiestracja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
सामंजस्य , संगतता , ऑर्केस्ट्रेशन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
coerenza, congruenza, orchestrazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
Kohärenz, Kongruenz, Orchestrierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
coherentie, congruentie, orkestratie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
узгодженість , оркестрування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
согласованность , оркестровка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
coherencia, congruencia, orquestación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
coerência, congruência, orquestração
دیکشنری فارسی به پرتغالی
واج آرایی، هارمونی، همگون سازی، هم زیستی، هماهنگی، همبستگی، سازگاری، تطابق، هم دلی، تناسب، همگرایی، همسان سازی، همگن سازی، هم نشینی، همگام سازی، انسجام
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
ہم آہنگی , ہم آہنگی , تنظیم
دیکشنری فارسی به اردو